تاریخ درج: ۱۰ اسفند ماه ۱۳۹۱
نمایشنامهی مرگ دستفروش (که از آن با عنوان مرگ فروشنده نیز یاد میشود) یکی از بزرگترین نمایشنامههای امریکایی است که از دستاوردهای مهم نمایشنامهنویسی در قرن بیستم به حساب میآید. این نمایشنامه که در سال ۱۹۴۹ توسط آرتور میلر، نویسندهی صاحبنام امریکایی، به رشتهی تحریر درآمده است، یک تراژدی است که تصویرگر زندگی فروشندهای به نام ویلی لومان میباشد. فروشندهای که سالها پیش برای خود صاحب ارزش و اعتبار بوده ولی اکنون تنها خاطرات روزهای خوب را با خود یدک میکشد.
هر چند هدف اصلی میلر از نگارش این نمایشنامه نقد نظام سرمایهداری در امریکاست، اما شخصیتپردازی دقیق وی، خواننده (و یا بیننده) را قادر میسازد تا با زیبایی با هر یک از شخصیتهای داستان ارتباط برقرار کند و از نزدیک دغدغههای آنها را حس کند. مشاهدهی نسخهی سینمایی این اثر ارزشمند با بازی زیبای داستین هافمن مرا بر آن داشت تا نکاتی را با بازاریابان و فروشندگانی که ممکن است دغدغههایی مشابه دغدغههای ویلی لومان داشته باشند، در میان بگذارم:
۱٫ شما سه زندگی دارید.
بسیاری از ما آنقدر درگیر مشکلات کاریمان میشویم که در بسیاری از موارد فراموش میکنیم کار فقط یک بُعد از زندگی ما است. البته شاید واژهی “مشکلات” دربارهی همهی ما کاربرد نداشته باشد، چون برخی آنقدر عاشق کارشان هستند که چیزی به جز آن را نمیبینند.
میلر در نمایشنامهی خود تأکید میکند که اشتیاق زیاد لومان به فروشندگی باعث شده وی از دو زندگی دیگرش غافل بماند: زندگی خانوادگی و زندگی معنوی. و اتفاقاً شکست در همین دو زندگی است که تراژدی واقعی را رقم میزند و نه شکست در فروشندگی. مرگ فروشنده، مرگ کاری لومان نیست بلکه نابودی معنوی او و شکست در روابط خانوادگیاش است. از ابتدای نمایشنامه که ویلی وارد خانه میشود تا انتهای آن که شاهد مرگ او هستیم، ناتوانی وی در برقراری ارتباط با همسر (لیندا) و دو پسرش (بیف و هپی) به وضوح به چشم میخورد. حتی آمدن او به خانه نیز به خاطر خانوادهاش نبوده است و او آنجاست چون یکی از سفرهای کاریاش لغو شده است. از طرفی شکست قهرمان داستان در زندگی معنویاش آنقدر مهم و تأثیرگذار است که باعث میشود وی چندین بار دست به خودکشی بزند. لومان در حقیقت تنها یک مردهی متحرک است. موفقیت و شکست در فروش تنها یک وجه از زندگی یک فروشنده است و در مقایسه با موفقیت در زندگی خانوادگی و زندگی معنوی از اهمیت بسیار کمتری برخوردار است.
کنت بلانچارد نیز تاکید میکند مواظب ترازوی زندگیتان باشید. یک کفه ترازوی زندگی خانواده است و کفه دیگر کار است. اگر به هر یک بیش از حد بها دهید آن یکی سبک و کم ارزش میشود.
۲٫ خودتان را ریال نبینید.
بسیاری از فروشندگان مانند قهرمان داستان آرتور میلر خودشان را برابر با آنچه که میفروشند میدانند. متأسفانه در روزگار ما این فرمول در ذهن بسیاری از فروشندگان جای گرفته است:
فروشنده = آنچه که میفروشد
وقتی خود فروشنده چنین تفکری دارد، چگونه میتوان از مدیر فروش و مدیرعامل انتظار داشت که به شخصیت، منش و اخلاقیات او احترام بگذارند. درست است که در پایان ماه شما احتمالاً پورسانت چیزی را دریافت میکنید که در طول ماه فروختهاید، ولی این اصلاً به این معنی نیست که شخصیت شما به عنوان یک انسان در حقوق و پورسانتتان خلاصه میشود. پس تغییر را از خودتان شروع کنید و آن را به اطرافیانتان نیز تعمیم دهید.
۳٫ بلندمدت بیندیشید.
داشتن تفکر بلندمدت باعث میشود که یک شکست یا یک پیروزی آنقدر ناامید و سرمستتان نکند که مانند ویلی لومان آینده را فدای حال کنید. لومان ۶۳ سال سن دارد اما هنوز به ثبات لازم در زندگیاش نرسیده است. او آنقدر کوتاهمدت فکر کرده که دورترین چشماندازش آخر ماه بوده است. بلندمدت بیندیشید و اگر نیاز به محرکهای انگیزشی دارید سعی کنید محرکهایی بلندمدت را برای خود طراحی کنید. همچنین اگر اهل هدفگذاری هستید، روی تحقق یک هدف سرمایهگذاری نکنید و برای خود فرآیندی با نام فرآیند تحقق اهداف را طراحی کنید.
۴٫ بهروز باشید.
یکی از دلایل اخراج لومان از شرکتی که در آنجا کار میکرده این است که فردی که ریاست شرکت را بهعهده داشته بازنشسته شده و اکنون پسر وی رئیس شده است. آمدن یک فرد جوانتر به مجموعه باعث شده است که روابط و مناسبات تغییر کنند و تفکری جوانتر و مدرنتر به آن اضافه شود. این تفکر جوان فروشندهی سنتی را که به افتخارات گذشتهاش میبالد، برنمیتابد و او را اخراج میکند. ویلی لومان فروشندهی خوبی است. او باتجربه است و تمام مهارتها و تکنیکهای فروش را میداند. اما اینها کافی نیستند، چون او دردی از مشکلات جاری سازمان را درمان نمیکند.
خوشبختانه یا متأسفانه فروشندگان بیش از هر گروه دیگری در کسبوکار به تجارب خود وابسته هستند. این اتکا به تجربهی عملی بسیار خوب است اما در بازاری که الگوها به سرعت تغییر میکنند و الگوهای قدیمی در یک چشم به هم زدن از بازار حذف میشوند، داشتن جدیدترین اطلاعات از ضروریات مهم در کسبوکار است. همچنین به یاد داشته باشید که به سیستم وابسته باشید نه به افراد. ممکن است مدیری که بهترین روابط را با شما داشته باشد به هر دلیلی همین الآن با شما تماس بگیرد و اعلام کند که دیگر در سازمان شما حضور نخواهد داشت. سعی کنید سیستم، بهترین دوست شما باشد.
۵٫ من فروشنده نیستم، مردم خریدارند.
یکی از اشتباهات فروشندهی داستان مرگ فروشنده این است که فقط میگوید من فروشندهام، من میفروشم، من فلان مقدار فروختم و … . این تفکر اشتباه است چون شما فروشنده نیستید بلکه مردم خریدار هستند. دوستی داشتم که با مشکلات فراوان توانست فروشگاهی را برای خود دست و پا کند و کسبوکارش را آغاز کند. پس از چند سال که او را دیدم متوجه شدم چندین فروشگاه دیگر نیز خریداری کرده و اوضاع اقتصادیاش بسیار عالی شده است. وقتی علت را جویا شدم در پاسخ گفت: «من نمیخواستم به کسی چیزی بفروشم، این مردم بودند که میخواستند از من بخرند». این یعنی تفکر یک برنده.
در پایان به همراهان پیشنهاد میکنم نمایشنامهی مرگ دستفروش را برای یک بار هم که شده تماشا کنند. به یاد داشته باشید که توجه به زندگی معنوی و خانوادگی، عدم تمرکز ۱۰۰% روی میزان فروش، تفکر و هدفگذاری بلندمدت، بهروز بودن و گفتن اینکه من فروشنده نیستم بلکه مردم خریدارند، میتواند تراژدی زندگی یک فروشنده را به یک کمدی شاد و مفرح و سرشار از لبخند تبدیل کند.
سبز باشید