کیمیاگر
پائولو کوئیلو؛ مترجم: آرش حجازی
خلاصه کیمیاگر: جوان همراه گله اش در زمان غروب آفتاب به کلیسای متروکه و کهنه ای رسید . گله را در گوشه ای مهار کرد و خرقه اش را به زمین انداخت تا بخوابد.کتاب قطوری را که همیشه همراه داشت زیر سر گذاشت و شروع به شمردن ستارگان کرد . در خواب پسر بچه ای را دید که مشخصات گنجی نهفته،